[Email] [Messenger] [Flickr] [Orkut] [Xml]
این شرح بی‌نهایت

[Ping Site]
[TrackBack]

Tuesday, May 02, 2006

وبلاگ‌نويسی در هچل

1- ماجرای این پست از این جا آغاز شد که ما همین امشب بر روی جعبه‌ی جادوی مسنجر آنلاین شدیم و پس از چند لحظه از سوی یکی از عزیزان این شهر ‌پی‌ام دریافت کردیم. بعد از کمی گپ درمورد روزگار و حال و احوال و این‌که بالاخره نمی‌خواهی این‌جا را استارت کنی، صحبت از مشکل ایشان در لاگین کردن در بخش مدیریت بلاگ ‌اسپات شد. ما هم از همه جا بی‌خبر خواستیم آزمایش کنیم که مشکل کلی‌ست و یا مشکل از دم و دستگاه ایشان است. بعد از چندین ماه وارد شدیم و پرسیدند یعنی می‌توانی در قسمت پست بنویسی؟ ما هم امتحان کردیم و گفتیم: بله!
خدا وکیلی می‌دانستم و می‌دانم انسان بسیار شریفی‌ست، می‌دانستم که بلاگر خوبی‌ست، حتی می‌دانستم که عکس‌های بسیار خوبی هم شکار می‌کند؛ اما ذره‌ای به ذهنم خطور نمی‌کرد که این‌چنین به فنون جنگی هم وارد باشند! هم‌چون سورنا - سردار اشکانی - ما را کشیدند به داخل خانه و وقتی چشم باز کردیم و گفتیم بله، فرمودند خب حالا بنویس!
2- فرصت نشد نوروز را در این‌جاتبریک بگویم، راستش چندان حال و هوای عید هم در دلم نبود! در همان کارتی هم که برای دوستان فرستادم، این حال و هوا مشهود بود! (در ضمن اگر کسی از قلم افتاده، به حساب گیجی من است و نه چیز دیگر.)
3- چند وقتی به لطف یکی از بستگان عزیز عضوی کوچک در یک پروژه‌ی پژوهشی بودم. «فرهنگ واژگان پیشه‌ها» پروژه‌ای‌ست که توسط یکی از نهادهای فرهنگی کشور تعریف شده و امیدوارم ادامه داشته باشد (حال این‌که کی بود و چه شد که این پروژه تعریف شد و چه شد که عملی شد و این‌ها، بماند...). برای شروع، روی دو شغل خیاطی و کفاشی کار شد و نتیجه‌ی کار برای من که خیلی جالب بود؛ تا صاحب‌نظران چه بگویند.
خلاصه این‌که خدای کفاشی شدیم و خدا نکند دیگر بخواهم کفش بخرم! دورنعلکی کن، آز پا، آهن دورگیری، حجره‌دار، لیویس کردن، نیمچه ‌وردست، قبضه کوتاه و ... خدا به داد آن فروشنده برسد!
4- روزنوشتی که سه ماه در آن نوشته نشود همان به‌تر که تعطیل شود؛ به جایش عکس‌نوشت می‌گذارم. چون فلیکر در این سرزمین ف ی ل ت ر است، تصویر کوچک شده‌ی هر عکس را مستقیم می‌گذارم. برای عکس‌نوشت هم پینگی در کار نیست.
خود وبلاگ را تعطیل نکردم و نمی‌کنم، چون می‌دانم روزی جدی‌تر خواهم نوشت. اگر هم ننویسم، باز هم این تنها پل ارتباطی با نوشته‌های بسیاری از دوستان خوبم را از دست نمی‌دهم.
5- دوربین عزیزم را پیش از عید دزد گرامی دزدید! دایی عزیز نصیحت می‌کرد که به هیچ چیز نباید دل‌بسته شد که هرچیزی در این دنیا، در یک لحظه می‌تواند زیر و رو شود. به دلم نشست.
اما این شماره‌ی پنج فقط برای نوشتن این نصیحت دایی جان نبود. نوشتم که بنویسم در کلانتری نزدیک بود ما به جای آقایان دزد بازجویی شویم. اصلا از این هم بگذریم... انشاالله این انرژی هسته‌ای که به در خانه‌ها بیاید، دزدی‌ و سرقت برچیده می‌شود؛ ترافیک شهر روان می‌شود؛ از خطر زلزله‌‌ای که پایتخت میلیونی ما را تهدید می‌کند، کاسته می‌شود؛ کرایه تاکسی‌ها نصف و نصف‌تر‌ و نصف‌ترتر می‌شوند؛ صبح‌ها که به سر کار و محل خدمت می‌رویم، چهره‌ها را خندان می‌بینیم؛ عطر شادی و مهربانی، جای دود و غبار شهرمان را می‌گیرد و خلاصه نان و پپسی و باغ ملی و ... بین همه‌ی ما قسمت می‌شود!
6- این یکی اختصاصی‌ست: چرا این‌قدر سخت شده‌ای مرد! ما همه قربانیان یک آتش‌ایم، نمی‌دانم تو چرا به جای نرم شدن در این حرارت، سخت و سخت‌تر شده‌ای! امیدوارم من اشتباه برداشت کرده باشم، امیدوارم! اما دی‌شب و پس از شنیدن حرف‌هایت، نگران شدم. نه نگران تو، نگران همه‌مان!
7- این‌چنین بود که ما در کمین جنگی آن جناب افتادیم و این چند خط را نوشتیم!

15 پیام:

Anonymous Anonymous نوشته است:

!عزيز فرهنگ
این رفیق تو عجب هنرمندی بود!با يک تير دو نشان زد که هم به تو و هم به ما فهماند حیف نيست اين همه استعداد خاموش بماند

12:31 AM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

اما مهم اینه که منم بتونم گیس دختر همسایه رو بکشم..اسمش یادم نمونده...(پیرو نان و پپسی و..)
خوش اومدی!

1:13 AM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

خدا پدرش رو بیامرزه، دمش گرم که بالاخره یه تکونی به این فرهنگ خان داد :-)

8:44 AM  
Blogger فرهنگ نوشته است:

حسن عزيز؛
در هنرمندي ايشان كه شكي نيست، اما به من ديگر لطف داري...

ني‌لبك جان؛
دختر سيد جواد را مي‌گويي!؟ به گمانم ديگر گيس‌هايش ريخته باشد!

يوسف جان؛
بابا حالا اين‌قدر تعريف مي‌كنيد، صورت‌حساب من بي‌چيز را مي‌برد بالا!

8:50 AM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

سلام فرهنگ جان. خوب کردی آمدی. حالش را داشته باشم یک پست راجع به اهمیت نوشتن، که یکی از روش های مدرنش وبلاگ نویسی ست، خواهم نوشت. کندن از فرهنگ شفاهی و از آن خود کردن ِ یک ذهن تحلیل گر تنها از طریق نوشتن میسر می شود. کاش همه ی ایرانی ها نویسنده بودند و بلاگر بودند و روزنامه نگار بودند و مولف بودند و ...

9:13 AM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

Salam farhang jan
khoshhalm ke baz minevisi, in aks ra bare dovvom ast ke mibinam , khastam bedani ke in bar jazbash shodam va aseman ra digar zendani nadidam ... arezou mikonam ke hichkas "aseman" ra zendani nabinad
movafagh bashi

5:31 PM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

بعضی اوقات استرس گم شدن دوربینو دارم.متاسفم .ایشالا بهترشو به زوودی بخری...سهمیه بلاگ نویسیت شده ماهی یکبار؟!

11:41 PM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

neveshtan tu in zamune ziad dige mohem nis
mohem tasvire ke migiri to:)

10:29 PM  
Blogger گوشزد نوشته است:

هلت داده تو رودخونه كه شنا كردن رو فراموش نكني...حالا بپا غرق نشي‌ها!! يه وقت زير آبي نري‌ها

11:35 PM  
Blogger Shabnam نوشته است:

سلام فرهنگ جان، حالت چطوره؟ چند دفعه سر زدم اين مدت و ديدم مطلب جديد ننوشتي، اميدوارم اوضاعت خوب باشه.

12:03 AM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

ضمن عرض تبریک بمناسبت پنجمین سالروز تولد وبلاگستان پارسی به اطلاع میرسانم که به همین مناسبت بلاگ نوشت دات کام شد!
لذا از شما خواهشمندم که لینک بلاگ نوشت را در لینکدونی خودتان به آدرس جدید تغییر دهید.
www.BlogNevesht.com

با تشکر و عرض پوزش برای قرار دادن این اسپم کامنت.

موفق باشید

7:19 PM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

آپ کردم سری هم به من بزن

1:26 PM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

HEYRAT KARDAM

2:27 PM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

Farhang jan. Mokhtasar va Mofid benevis ta hamer bekhanand.bebakhshid ke nemikham khodam ro moarrefi konam. dalilesh ine ke nemikham khodaee nakarde fekre badi raje be man koni. man faghat nazaram ro doostane neveshtam.movaffagh bashi!

8:19 PM  
Anonymous Anonymous نوشته است:

جالب بود

12:03 PM  

Post a Comment

[صفحه‌ی اصلی]