[Email] [Messenger] [Flickr] [Orkut] [Xml]
این شرح بی‌نهایت

[Ping Site]
[TrackBack]

Saturday, June 18, 2005

یک، دو، سه: فردا

1- دوستان معینی من:
روی صحبت من با آن دسته از دوستانی‌ست که تنها عامل شکست امروز را تبلیغات دوستان تحریمی می‌بینند. به‌راستی تحریمی‌ها عامل اصلی شکست دکتر معین در انتخابات بودند؟ به گمان شما، این طرز تفکر دیجیتالی اندیشیدن نیست؟ آیا ما آمار دقیقی از ضریب نفوذ ماهواره و اینترنت در شهرهای کوچک و روستاهای کشور در دست داریم؟ آرای نقاطی که کمترین دسترسی را به این وسایل ارتباط جمعی دارند، همگی به معین بود؟ من در این بخش وجدان خود بچه‌های مشارکت را فرا‌ می‌خوانم. همان‌ها که در شام آخر تبلیغات، در میدان‌های شهر با مردم رو‌در‌رو صحبت کردند. دوستان عزیز، چند نفر در آن جمع گفتند که رای نمی‌دهند، چون فلانی در ماهواره و اینترنت گفته است رای ندهید؟ آن‌چه من بیشتر در آن شب شنیدم، همه دلسردی بود: از سرنوشت قانون مطبوعات، از سرنوشت رسیدگی به آسیب‌دیدگان پرونده‌ی کوی دانشگاه، از توقیف فله‌ای مطبوعات، از سرنوشت پرونده‌ی مرگ زهرا کاظمی، از نحوه‌ی واکنش خاتمی در برگزاری انتخابات مجلس هفتم و البته شکوه از اوضاع اقتصادی. من منکر تغییرات مثبت پدید آمده در این هشت سال نیستم. در این هشت سال من چند تئاتر خوب دیدم، کتاب‌های خوب بسیاری چاپ شد، امروز من می‌توانم در فضای آزادتری حرف بزنم، امروز من می‌دانم که چند اسکله‌ی غیر مجاز در کشور وجود دارد، چه کسانی و با چه استفاده از چه رانت‌هایی در پیشرفت اقتصادی کشور سنگ‌اندازی می‌کنند و... آری من در این هشت سال آگاه‌تر شده‌ام، چرا که فضای شفاف‌تری در کشور نسبت به پیش‌ حاکم است. اما:
الف- این‌که تمامی این پیشرفت‌های هر چند اندک را به پاس وجود خاتمی در کشور بدانیم، سر خویش را در برف فرو کردن است. نقش خود ما به عنوان نسل جوان جامعه کجاست؟ همین وجود ما – نسل جوان - در کشور (و نه حتی پویایی و تحرک‌ نسبی‌مان در این چند سال اخیر) اقتدار‌گرایان را به عقب نشینی وادار می‌کرد و خاتمی خود زاده و سوار این موج بود و در نهایت هم جا ماند. از نقش شرایط بین‌المللی نیز نباید غافل ماند.
ب- این که تمامی این ناهمواری‌ها و ناملایمات هشت سال گذشته را به گردن خاتمی بیاندازیم، بی انصافی‌ست. اما او رییس جمهور کشور بود. مسئولیت را او برعهده داشت. او بود که دو بار سوگند یاد کرد. به جد معتقدم، اگر خاتمی تنها در یک مورد از آن موارد ذکر شده، عمل‌کردی قاطع از خود نشان می‌داد؛ آن قشر که دیروز به پای صندق‌های رای نیامدند، باور می‌کردند که رییس جمهور در کشور دارای نقشی هر‌چند اندک است و آن قشر هم که آمدند و رای خود را به ادامه‌ی اصلاحات ندادند، از خیر وعده‌های رنگارنگ بر‌طرف شدن تنگناهای اقتصادی می‌گذشتند و دوم خرداد دیگری رقم می‌خورد.
نه! دوستان معینی من، تمامی عوامل شکست را در تبلیغات هواداران تحریم نبینیم.

2- دوستان تحریمی من (که خود نیز جز آنها بودم):
دیروز برای چندمین بار ثابت شد که پیچیدگی‌های ساختاری جامعه‌ی ایرانی بسیار فراتر از آنی‌ست در رادیوها شنیده می‌شود یا در این فضای مجازی خوانده می‌شود و یا در شبکه های تلویزیونی دیده می‌شود. این نقص که تصویر درستی از ایران، در ذهن ایرانیان خارج از کشور (آن‌ها که سال‌هاست وطن خود را ترک کرده‌اند یا وادار به ترک آن شده‌اند) وجود ندارد، در ابتدا به‌خود ما (مایی که در ایران زندگی می‌کنیم و یا کسانی که در همین چند سال اخیر از کشور خارج شده اند) باز می‌گردد. بدین نحو که یا ما ساکت‌ایم و یا همه چیز را از دیدگاه و سلیقه‌ی شخصی خویش بازتاب می‌دهیم. عامل دوم، اصرار خود این دوستان بر همان برداشت‌های شخصی خودشان از ایران است. نمی‌شود برای وطنی که سال‌ها از آن دور بوده‌ایم، آرزوها داشت (که این بی‌شک حق هر ایرانی در هر جای دنیا‌ست)، ولی کوچک‌ترین تلاش واقع‌بینانه و کارشناسانه‌ای برای شناخت جامعه‌ی امروز ایران نکرد. دوستان عزیز! اینجاست که من می‌گویم این تلاش‌های گران‌قدر برای رسیدن به آرزوهای به‌حق‌تان (که چه بسا آرزوهای ما نیز باشد و هست)، برای من شهروند ساکن ایران گران تمام شده ‌است و می‌شود (نمی‌گویم تنها تلاش‌های من، مثبت و اثر‌بخش است).
از این بگذریم و به بحث تحریم و انتخابات برسیم. هر‌چند واکنش‌های برخی از این دوستان در نوشته‌های امروز و در برخی پیام‌گیر‌ها حکایت از این دارد که این دوستان در باز کردن چشم خود به حقایق دچار عناد‌ورزی با خویشتن (آگاهانه یا غیر‌آگاهانه) هستند؛ اما دوستان عزیز! آن‌چه ما در پی‌اش بودیم، حاصل نشد. نگاه کنیم:
کل آرای ماخوذه را منهای آرای سفید، آرای باطله، آرای آقای معین و حتی آقای مهر‌علیزاده کنیم. برای رفع هر شک و شبهه‌ای یک میلیون رای دیگر هم، از حاصل کم کنیم. نتیجه را بر تعداد کل رای‌دهنگان مجاز تقسیم کنیم. اگر حاصل کمتر از عدد نیم شد، من تمامی حرف‌های این بخش نوشته‌ام را، پس می‌گیرم.
هیچ قدمی رو به جلویی نتیجه نمی‌دهد، مگر آنکه ما آن‌را با نقد خود از قدم‌های پیشین‌مان شروع کنیم.

3- و اما امروز (فردای انتخابات):
این انتخابات گذشت و سرانجام یکی از آن سه تن بر صندلی ریاست‌جمهوری تکیه خواهد زد. ولی من راه فردا را دیگر از مسیری که دیروز طی کردم، نمی‌بینم. دیگران خود در انتخاب راه مختارند، ولی من اجازه‌ی نقد خود را که دارم؟
حرف من در این‌جا ادامه‌ی دوستی‌هاست و امیدوارم پس از چند روز که فریاد‌های‌مان بر سر یک‌دیگر خالی کردیم، خود را آماده‌ی یک دوره‌ی جدید و البته سخت‌تر کنیم.


پ. ن: این نوشته شبیه بیانیه به خود گرفت؛ ولی هر آن‌چه نوشتم تنها حرف‌های دل خود، بیش نبود.

Friday, June 17, 2005

به یاد نصرت رحمانی

امروز 27 خرداد، پنج‌امین سالگرد خاموشی نصرت رحمانی، شاعر عصیان و غم‌ است. به یاد گرامی او یکی از شعرهایش را در اینجا می‌نویسم.
از نصرت و آثار او، می‌توانیم در اینجا بیشتر بدانیم.


آینه‌ی پنجاه و هشت

یلدایی از شکیب
در بهت آینه بسته است پود و تار
تابوت من کرانه گرفته است
در تنگ انتظار

دستی کجاست تا گره بگشاید
از گیسوان باد
تا بادبان بفرازم، سوی دیار یار

آئینه‌دار
آن لاشه‌ای که در کفن آرزوی من
در خواب انجماد فرو رفت
نامش یقین نبود؟

تدفین اشک بر صحاری دامان
با طعم تلخ دشنه‌ی بدرود
در پرسه‌های شبانگاه
آئینه‌وار
بیاد آر...
در کجای زمان بود
یاد... ، آر؟

آیا به کارگاه جهان نقش شاعران
این است: نبش گور
و سقط جنین خاطره با چنگک قلم!
یا...
آواره در قلمروی طامات؟

آئینه‌دار
وقتی که عطر شعرهای پریشم
در سایبان گوش تو پیچید
روح من، این گسیخته، این از تبار درد
در هُرم شعله‌ی نفست، سوخت
آموخت:
عشق این کلید طلایی
در قفل مرگ نمی‌گردد.

باید چو رود در رگ آواز خویشتن پویید
و در میانه‌ی مرداب ته نشست
باید میان نطعی خونین
زانو شکست
و زیر تبر شماره‌ی معکوس شمرد.
یا همچو آبشار در دل پرواز خویش پرپر شد!
و جام را شکست
پاشید باده را.

هرگز من انتخاب نکردم
هم جام را شکستم،
هم ته نشین شدم
بر کف دستم نگاه کن
پنجاه و هشت سال پریشانی

یاد آر...، یار...، یار
با دل شوخم چه کرده‌ای
وقتی میان کوچه و بازار دست تو
سرگرم شیطنتی کودکانه بود
با او چه کرده‌ای
که پیر شد، میان می‌کده یخ بست
طرار
وز یاد این مبر
پای برهنه بر لبه‌ی تیغ
رقصانده‌اند، رقصانده اند
خسته‌ی من را
تا موسم سحر
با طیف بوی گل سرخ
افطار کرد‌ه‌ام

آیا انسان یعنی که: انفجار
و زندگی:
پرتاب از رحم به ته گور؟
دیگر شفای عقل
در اعتبار عشق و جنون نیست؟

ویرانم،
ویرانم،
ویران
دیریست تا خروس،
برکشیده بانگ سوم خود را
و انکار ما تثبیت گشته است

هرگز عروج را
باور نمی‌کنم
اما...، فرود، بی چتر نجات در جلجتا
پرواز در حیات مسیحاست!

ترسم همه ز جوجه عقابی‌ست
کامروز بیضه شکسته‌ست
ماری گرسنه می‌ربایدش، اینک
از گود آشیان!

آیا چه کرد بایدم ای یار؟
برخاسته، دستی به کار ببندم

هرگز گره به باد مزن
همواره زیر لحظه ی موعود
پیاله دور دگر می‌زند
نوبت به دیگری
امکان همیشه هست!

یلدایی از شکیب
در بهت آینه گسترده پود و تار
برخاسته است دود
از کهنه‌ی کهن.

Tuesday, June 14, 2005

از رنجی که می‌بریم

اسد عزیز از من خواسته است، متن فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی فردا (امروز) سه‌‌شنبه در برابر زندان اوین را در وبلاگم منتشر کنم. چشم، این وظیفه‌ی من است:

مردم آزاده‌ی ایران، سازمان‌های مدافع حقوق بشر!
ناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می‌گذراند و در خطر جدی مرگ قریب‌الوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده می‌شود. ما از همه‌ی مردم، نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست می‌کنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصن کنندگان، از ساعت چهار تا شش بعد از ظهر روز سه‌شنبه بيست و چهار خرداد هشتاد و چهار در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند.
کانون نويسندگان ایران - ٢٢/٠٣/٨٤

اما سه نکته:
1- دوست خوبی پرسید که چرا اکثر مطالبی که می نویسم سیاسی ست؟ و من پاسخ دادم، بسیاری از این موارد که تا به حال نوشتم، برای خود من بعد سیاسی چندانی ندارد و بیشتر جنبه‌ی انسانی آن برایم اهمیت دارد.
دریغ که نفس کشیدن هم در فضای امروز جامعه‌ی ما تعبیری سیاسی دارد.
2- در تجمع یک‌شنبه، بین زمین و هوا گرفتار بودیم. از سویی پلیس اجازه‌ی رفتن به محل اصلی را نمی‌داد و از سوی دیگر، در سمت ما شعارهایی داده می‌شد که هیچ ربطی به موضوع تجمع نداشت. نه این‌که آن شعارها مورد تائید من باشد یا نه، اما موضوع اصلی تجمع چه بود؟ امروز هم قرار است این اتفاق تکرار شود؟
3- امیدوارم امروز دیگر بمبی در این شهر منفجر نشود. نمی‌دانم انفجار آن سه بمب در تهران در همان روز تجمع (یک‌شنبه) اتفاقی بود یا نه. اما خطاب به آقای بمب‌گذار: بگذارید در محیطی بدون خشونت‌ فریادمان را بزنیم. بمب‌گذار جان! شما یکی از بزرگ‌ترین سدهای دموکراسی‌خواهی در کشور هستید. راحت‌مان بگذارید.

Monday, June 06, 2005

دماب به کدام سو می‌رود؟

مقدمه:
من در دماب به دنیا نیامده‌ام، اما یک چهارم از من به آنجا می‌رسد و تا حد زیادی به آن‌جا احساس تعلق می‌کنم. در این نوشته قصد دارم در کنار معرفی این روستا، از مشکلات و فعالیت‌های انجام شده در آن‌جا و نتایج به‌دست آمده از این فعالیت‌ها بنویسم. در نوشتن این مطلب از چند نوشته‌ی شهرداد عزیز وام گرفته‌ام.

دماب کجاست؟
روستای دماب در دامنه‌های زاگرس و بین شهرهای گلپایگان، نجف
آباد و خوانسار در منطقه‌ی مهردشت قرار دارد.
تاریخ بنای روستا را حدود سه قرن پیش دانسته‌اند، به‌طوری که قدیمی‌ترین شی تاریخی پیدا شده در روستا (پی‌سوز سنگی) به‌تاریخ 1112 و قدیمی‌ترین سند پیدا ‌شده در روستا به‌تاریخ 1216 است.
دماب در مرز بین دو فرهنگ کوچ‌نشین و یک‌جا‌نشین قرار گرفته است. روستا از نگاه معماری دارای بافت قلعه‌ای‌ با ویژگی‌های تدافعی است و به قصد تمرکز امنیت در یک نقطه شکل گرفته است.
اقلیم منطقه سرد و خشک است. روزهای گرم و شب های خنک ویژگی آب و هوای منطقه است.
دماب علاوه بر بافت تاریخی خود دارای بناهای‌های تاریخی متعددی است. مسجد آب‌طالب، حسینیه، قلعه‌‌ی حسن‌بیگ و قلعه‌‌ی علی‌احمد از آثار دوره‌ی قاجاریه و عمارت کدخدا از آثار دوره‌ی پهلوی در این روستا‌ ست. همچنین در نزدیکی روستا دو قلعه‌ی تاریخی به‌ نام‌های قلعه‌سنگ (از آثار دوران پیش از اسلام) و قلعه‌ی جلوگیر (از آثار دوران صفوی) قرار دارد.
چشم‌انداز‌های زیبا و زندگی بومی از دیگر زیبایی‌های دماب هستند. در سال‌های اخیر یکی از بزرگ‌ترین فرش‌های دنیا به مساحت 1422 متر‌مربع در این روستا بافته شده ‌است.

مسأله‌ی دماب چیست؟
در سه دهه‌ی گذشته تمامی امکانات اولیه‌ی زندگی برای روستاییان فراهم شده است: آب، برق، تلفن، آسفالت گذرها و در اینده ی نزدیک گاز؛ اما هنوز مشکلات عمده‌ای که وجود و هویت روستا را تهدید می کند، وجود دارند:
- اميد به پيشرفت و زندگی بهتر در مردم وجود ندارد.
- روند مهاجرت سريع است (کاهش جمعیت از 1200 به 900 نفر طی 8 سال اخیر).
- زمين‌های كشاورزی حتا با وجود آب رها می‌شود.
- مشكل اعتياد جدی است.
- جوانان اعتماد به نفس كمتر و مشكل بی‌هويتی دارند.
و فقر چهره‌ی حاکم بر روستا‌ ست.
برای نمونه جوانان این روستا برای گذران اوقات فراغت خود در دهه‌ی پنجاه به بازی‌های محلی نظیر گوگ زيرش كنی، لپربازی و ... می‌پرداختند، در دهه‌ی شصت به ورق‌بازی، تخته‌ نرد و ... و در دهه‌ی هفتاد به مصرف ترياك در باغ‌ها و گاراژهای اصفهان.

باور‌ها و خواست‌ها:
با توجه به معضلات ذکر شده، جمعی اندک از دمابیان ساکن و غیرساکن روستا با باور به این‌که:
- دماب بايد پايدار و زنده بماند، زيرا بخشی از خاطرات و هويت ما است؛
- دمابيان بايد هويتِ خود را با شناخت خويشتن بازيابند؛
- ناهنجاری اجتماعی تنها با رشد فرهنگی قابل حل است؛
- روستايی بايد دوباره منشا توليد باشد؛
- تنها امكانات و تاسيسات نيست كه روستا را زنده نگاه می‌دارد، بلكه اقتصاد و توسعه‌ی درون‌زا آن را ماندگار خواهد كرد؛

‌شروع به حرکت در جهت ‌خواست‌های خود کردند:
- تقويت احساس تعلق؛
- جلب مشاركت دمابيان در ارتقاء آن؛
- بازشناسی هويت و پيشينه؛
- اجرای طرح‌های توسعه‌ی فرهنگی؛

و چه کارهایی انجام شده است؟
الف- مطالعات مردم‌نگاری، فرهنگ و تاريخ:
این مطالعات شامل گردآوری ادبیات شفاهی، اسناد قدیمی و اشیاء موزه‌ای و انجام پژوهش‌های مردم‌نگاری و تاریخ انجام گرفته است.

ب- ايجاد مراكز فرهنگی:
ساخت و تاسیس خانه‌ی فرهنگ دماب اولین گام در این راستا بود. خانه‌ی فرهنگ دماب شامل کتابخانه‌ای با بیش از شش هزار جلد کتاب، فیلم‌خانه، سایت کامپیوتری، اتاق علم و موزه‌ی مردم‌شناسی (با بیش از سیصد سند تاریخی، دویست قطعه‌ شی و ابزار کار و زندگی روستاییان) است.
ساخت و تاسیس کودکستان از دیگر اقدامات این بخش است. این نهاد امروز پوشش آموزشی سی و دو کودک روستا را بر عهده دارد و آموزش مربیان و تغذیه‌ی رایگان کودکان از برنامه‌های این مرکز است.

ج- پيگيری ثبت آثار تاریخی روستا در فهرست آثار ملی:
تا کنون قلعه‌ی دماب، قلعه‌ی علی‌احمد و قلعه‌ی جلوگیر در فهرست آثار ملی کشور ثبت شده‌اند و ثبت سایر آثار تاریخی روستا و همچنین بافت تاریخی آن در جریان است.

د- شناساندن و معرفی:
از مهم‌ترین اقدامات انجام شده برای شناساندن روستا ایجاد سایت اینترنتی روستای تاریخی دماب (به پنج زبان زنده‌ی دنیا)، انتشار خبرنامه‌ی اینترنتی، انتشار نشریه‌ی قاصدک پرچین‌های دماب (برنده‌ی جایزه‌ی دوم نشریات دانش ‌آموزی کشور) و معرفی دماب و تجربیات در رسانه‌ها است.
ایجاد و رشد سازمان‌های غیر دولتی نظیر تشکیل انجمن دوست‌داران دماب (جوانان) و تشکیل انجمن دمابیان در تهران از دیگر فعالیت‌ها در این زمینه است.
همچنین احيا سوغات دماب، بازآموزی بافت صنايع دستی و فعال‌سازی فرايند اقتصادی و توليد و فروش صنايع دستی کمک شایانی در معرفی دماب کرده است.

ه- توسعه‌ی اقتصادی:
تمامی فعالیت‌ها برای روستاییان زمانی معنا می‌یابد که علاوه بر تقویت احساس تعلق و بازیابی هویت، درآمد و وضع زندگی آن‌ها بهبود یابد. در این راستا تشویق سرمایه‌گذاران به ایجاد واحد‌های صنعتی در روستا (که البته برای رسیدن به این هدف نیاز به بسترسازی بیشتر در داخل روستا در این زمینه است) و آغاز مطالعات جهانگردی برای روستا (با هدف تبدیل دماب به یک مقصد گردشی در سطح استان در کوتاه مدت و در سطح کشور در میان‌ مدت) از تلاش‌های این بخش است.

دستاوردها:
از مسیر همین فعالیت‌های انجام شده، امروز نتایج زیر در روستا قابل مشاهده است:
- گسترش احساس تعلق به روستا؛
- ارتقا سطح دانش و فرهنگ كودكان و نوجوانان؛
- گسترش ارتباط مهاجران با روستا؛
- جلب مشاركت مالی و كاری دمابيان؛
- گسترش احساس افتخار به روستا؛
- شكل‌گيری جريان حمايت مستمر دمابيان؛

دماب: بیم‌ها و امید‌ها؛
علی‌رغم دستاورد‌های قابل توجه ذکر شده کمبود درآمد و عدم اشتغال، همچنان مشکل اصلی روستاییان است. زنان در روستایی که در گذشته‌ی خود کدخدای زن داشته است، در هیچ زمینه‌ای نقش فعال ندارند. میانگین سنی اهالی روستا بالاست و روستا بدون جوانان خود بی‌روح است. اما خستگی‌ناپذیری در حرکت رو به جلو در امید به آینده را در دل تمامی بانیان این حرکت زنده نگه داشته است. آیا ما موفق می‌شویم؟