[Email] [Messenger] [Flickr] [Orkut] [Xml]
این شرح بی‌نهایت

[Ping Site]
[TrackBack]

Wednesday, July 27, 2005

یک سوزن به خود، یک ...

نمی‌دانم اثر این هشت سال اصلاحات روی ما بود و یا ریشه‌ی این مشکل کهنه‌تر از این دوران است، که ما راه ایجاد تغییرات مثبت را (از به کار بردن کلمه‌ی اصلاحات در اینجا می‌ترسم!) در سکوت و خاموشی می‌بینیم. در بهترین حالت برچسب متانت یا پرهیز از تنش را روی این سکوت می‌چسبانیم (مورد‌ دوم در مورد خود بنده نیز صدق می‌کند!) و می‌گوییم که مبادا، مبادا آتشی بر پا شود و همه چیز را بسوزاند! می‌پذیرم که این ترس از آتش چندان هم بی‌ربط نیست و ما در بحث‌ها و گفتگوها (به‌ویژه آن دسته‌ که از جنس نقد هستند)، عنصر خشونت را کمی زیاد از حد! چاشنی کار می‌کنیم. کاش به جای خشونت، جدیت را در بحث‌ها به کار گیریم. جدیت نیازمند تفکر و آگاهی پیشین است و خشونت همان‌جاست که تفکری در کار نیست.
از این مقدمه بگذریم... قضیه‌ی جنگ جهانی دوم در وبلاگستان (اصطلاح از صنم) تمام شد و امیدوارم دوباره آتشی زیر این خاکستر نباشد. اما نتیجه‌ی سکوتی که ما در برابر رفتار و طرز مواجه‌ی طرف دوم قضیه کردیم (چرا حاشیه می‌روم!؟ منظورم زیتون عزیز است)، بدون شک جنگ‌های خانمان‌سوز‌تری را برای ما در پی خواهد داشت (اشتباه نکنید؛ من سمت مقابل "سکوت" را "ناسزا گفتن" و "هرزنویسی" نمی‌دانم و هرکه با این طرف دوم چنین کرد، بی‌شک این عملش نابخردانه و قابل نکوهش است). بنده باور نمی‌کنم که ضمیر درونی هر کدام ما نسبت به این نوع رفتار بی‌تفاوت باشد. مشکل من سکوت است و نه این‌که چرا رفتار زیتون را نقد نکردید (و البته دیدگاهم را نسبت به ناسزا گفتن و هرزنویسی گفتم). و اگر رفتار ایشان مورد تائید شما بود، چرا در برابر برخی دشنام‌گویی‌ها که به این دوست شد، سکوت کردید؟؟؟ من می‌توانم بی‌طرفی در برابر دعوای بین دو طرف را، با این توجیه که همه‌ی حقیقت بر ما آشکار نیست، درک کنم؛ اما سکوت در برابر رفتار زیتون یا برخی رفتارهایی که در مقابل با وی شد، برای من توجیهی جز "خودسانسوری" یا "بی‌تفاوتی" نسبت به محیطی که در آن زندگی می‌کنیم، می‌نویسیم و ... ندارد. البته قرار نیست همه‌ی ابعاد شخصیتی دیگران را بپسندیم یا نپسندیم (آن هم با معیار‌های شخصی خودمان) و البته قرار هم نیست که چون برخی ابعاد شخصیتی دیگران را نمی‌پسندیم، خود را به کنار نهیم و باز البته قرار هم نیست که با سکوت نسبت به "آثار خارجی" برخی ابعاد شخصیتی دیگران (چه بپسندیم و چه نپسندیم)، از آن طرف بام در پرتگاه بی‌مسئولیتی سقوط کنیم.
و اما زیتون عزیز: آنچه شما کردید، از نگاه من چیزی جز گسترش کینه‌ورزی در وبلاگستان نبود (حتی با این فرض که تمامی ادعاهای تو تمام حقیقت باشد و حقیقت محض باشد و تو دوست خوب فقط روشن‌گری کرده‌ باشی). آزادانه حرف زدن و شفافیت و روشن‌گری میوه‌ی شیرین آزادی‌ست و حفظ حرمت انسان جوهر آن. شما از دیدگاه من شق دوم قضیه را زیر پا گذاشتید.

پ. ن: بنده با مفهوم "تمام حقیقت"، "نیمی از حقیقت" و ... که در این قضیه و در برخی از نوشته‌های دوستان به کار رفت خیلی خیلی مشکل دارم [+]؛ اما در این نوشته فقط در یک جا از این مفهوم استفاده کردم، تا با کسی وارد بحث محتوایی قضیه‌ی دعوای دو طرف، نشوم.

Monday, July 25, 2005

برای نامی

آقای "نامی" عزیز؛
امروز ساعت یازده و ده دقیقه‌ی پیش از ظهر به دنیا آمدی و اولین عکسی که در وبلاگ عمویت قرار می‌گیرد، شدی. چشم روی هم بگذاریم، تو خواندن را آموخته‌ای و باز ما تا به خود بیاییم، تو آنچه را می‌خوانی، به خوبی درک خواهی کرد. این چند خط را برای آن روز تو می‌نویسم.
تو در روزگاری به دنیا آمدی که انسانیت کالای بازاری بیش نیست، آن هم چه کم‌بها‌. به نام آزادی به‌راحتی صدها بمب بر سر هزاران انسان بی‌گناه ریخته می‌شود و به نام دین در میان مردمان بی‌گناه بمب می‌گذارند، تا امواج خشونت را انتشار دهند؛ در همین روزگار گنجی نامی تنها به خاطر ابراز عقیده در بند است و با مرگ دست و پنجه می‌افکند و باز در همین روزگار به نام همین آزادی بیان، حرمت انسانی توسط هم‌نوعش به راحتی شکسته می‌شود.
نامی جان؛
وقتی کودکی به دنیا می‌آید، چشمانش روشنایی را تجربه می‌‌کند؛ دلم نمی‌خواهد تو روزی با خواندن این‌ها که برایت نوشتم، سیاهی روزگار را برداشت کنی. تو جنگ و خشونت را بخوان و ارزش صلح و محبت را دریاب؛ تو رنج گنجی‌ها را بخوان و آزادگی و شهامت را یاد بگیر. تو له شدن کرامت انسان را بخوان و پاسدار آن باش. تو انسان باش و از این راه، روزگار خودت را پر از نور و سفیدی کن.

Wednesday, July 20, 2005

یک رنج از هزاران

امیرحسین عزیز، پاسخ و توضیحی برای این نوشته‌ی من فرستاده است که آن‌را این‌جا می‌آورم و در پایان توضیح کوچکی جهت شکافتن بیشتر مطلب خودم می‌نویسم. ابتدا نوشته‌ی امیرحسین برای من:

***


از يك مقدمه شروع می‌كنم. روايت است در مكان و زمانی كه من به خاطر ندارم‌، نوزادی يك ماهه لب به سخن ‌می‌گشاید و همه‌ی اطرافيان، متعجب از اين واقعه‌، آن را يك معجزه می‌نامند. چندی ‌می‌گذرد و كودك ديگر نمی‌تواند كلمات و جملات عجيب و غريبی را كه اطرافيان از او می‌‌خواهند، بازگو كند. از آن پس، برخی وی را خنگ خواندند و برخي ديگر در پی درمان مشكل تكلم‌اش برآمدند!!!
ما نيز همان كودكيم. باور كنيد. دو سال و نيم است كه در قالب جمعی کوچک (در نهایت ده نفر)، باری را به دوش می‌كشيم كه بار ما نيست. تو خود شاهدی!
ديروز به اين جمله پر‌تفسير برخوردم كه "سينما برای همه است" و از خود پرسيدم "سينما" چه سينمايی است؟ و "همه" كدام همه؟
بهتر است از واژه‌ی "همه" شروع كنم ... آيا اين "همه"، كسانی را شامل می‌شود كه چندی پيش، در عرصه‌ی انتخابات به من فهماندند كه دغدغه‌هایی بسيار واجب‌تر از فرهنگ، هنر، انديشه، فرهيختگی، آزادی بيان، روزنامه، كتاب، نويسندگان، شعاردهندگان "يه ور شده"، وبلاگ، جنبش ضد سانسور و ... دارند؟ آيا آن‌هايی كه از كنار خيابان كپی با يا بی‌كيفيت فيلم‌های درحال اكران را می‌خرند و همگی اعضای جنبش "گور بابای كپی‌رايت و صاحبان آثار هنری" هستند‌، نيز بخشی از اين "همه" هستند؟ برخی روزنامه‌نگاران و نويسندگانی كه برگزاری اين برنامه‌ها را نه به نام ما، كه به نام مسئولان محل برگزاری نوشتند (‌و اتفاقاً از روزنامه‌های به‌اصطلاح فرهيخته و آزادی‌ مدارند همچون روزنامه‌ی شرق)، نیز در اين "همه" جايي دارند؟ البته در سينما بايد عادت كرد كه "همه" يعنی "همه"، به هر‌ معنايی و غر هم نبايد زد. چشم غر نمی‌زنیم.
اما وقتی در عرض شش ماه، سه برنامه‌ی عريض و طويل را [ + + + ] نه به قصد پركردن جيب‌مان، كه به خاطر نفس عمل و پاسداشت برخی بزرگان سينما، با تمام قوا برگزار كرديم و در نهايت نزديك به پانصد هزار تومان ضرر كرديم، آيا كسی پاسخ‌گوی ما بود!؟ كسی نمی‌داند، ولی ما براي برگزاری چنين برنامه‌هايی، چاره‌ای جز آن‌چه كرديم نداشتيم. هيچ چاره‌ای، جز آن‌كه برگزار نمی‌كرديم! زيان حاصله از اين برنامه‌ها با بودجه‌ی سال قبل‌ ما، یکسان شد و فكر كنم دريافتيد بودجه‌ی ما در دوسال گذشته، چه‌قدر بوده است.
و اما "سينما". ما برای بزرگان سينمايی خودكشی كرديم، كه برخي از آنها ما را برای حضورشان در اين برنامه‌ها به مرز جنون كشاندند. همان‌هایی كه ما امروز در برابرشان عددی نيستيم و آن‌ها سر‌ كارند و ما الحق سر كار. خودت شاهدی.
به چند بزرگداشتی كه در همين يكي دو ماه اخير و توسط برخي مراكز سينمايي برگزار شد، نگاه كن! آن‌ها هم عريض و طويل‌اند و هم وضع‌شان از ما بهتر است و هم از افراد باتجربه‌ای تشكيل شده‌اند و ببين چه افتضاحاتی به بار آورده‌اند.
چرا بايد چنین تلقی شود كه ما حتی به قيمت زيان مادی و معنوی و آزارهای مرسوم در زمينه‌ی كسب مجوزها و دعوت از هنرمندان رنگارنگ، وظیفه داریم برای "همه" كار سينمایی كنيم؟ منتها کسی نيست بگويد، اگر ما داريم بار كس ديگری را به دوش مي‌كشيم، چرا لااقل حمايت‌مان نمی‌كنند؟ شما از ضعف ما می‌نويسيد، ولی ريشه‌ی ضعف جای ديگری‌ست. ما همان كودكی هستیم كه ذكرش رفت و هنوز راه زيادی حتی تا جوان شدن داريم؛ چه رسد به پختگیِ ميانسالی.
با همه‌ی اين اوصاف‌، سال گذشته بودجه‌ی ما معادل صفر تومان بود. با اين حال سه فيلم توليد كرديم‌ [ + + + ]، سه نشست خصوصی برگزار كرديم [ + + + ] و سايت را راه‌اندازی کردیم. اگر بودجه‌ای برای جبران ضررهای مادی و حوصله‌ای برای فراموش كردن مشقت‌ها، توهين‌ها و ... داشته باشيم، شايد باز هم عاشقانه برای اين "همه" و با حضور این اهالی قدرت‌مدار "سينما"، برنامه‌ای برگزار كرديم.
فقط می‌خواهیم اين كودك باهوش را به عنوان يك بزرگ‌سال خنگ يا كم فروش يا خودخواه معرفي نكنيد. چون اگر عمری باقی باشد، قرار است بزرگ شويم.

***



و توضیح من:
امیرحسین عزیز، من بیش از هر کس دیگری شاهد زحمات‌تان در انجمن بودم و هستم و این را هر دو می‌دانیم.
نوشتم «سینما برای همه است» و برای این همه استثنایی قائل نیستم. رسالت کار فرهنگی حکم می‌کند که این سختی‌ها را که از «همه» و نیز اهالی «سینما» (یا همان اهالی فرهنگ) می‌بینیم، تحمل کنیم؛ حتی اگر حمایت نشویم و ناسزا بشنویم.
پشت نوشته‌ی من این بود که عده‌ای می‌خواهند، هر نوع رابطه‌ی هنرمند آزاد (در این‌جا فیلم‌ساز) با من، تو، آن‌ها که به دیگری رای دادند، آن‌ها که بدون در نظر گرفتن حق کپی‌رایت از کنار خیابان نسخه‌ی فیلم‌های در حال اکران را می‌خرند و در کل «همه» قطع شود. از سویی به او یا اجازه‌ی ساختن فیلم نمی‌دهند یا اجازه‌ی نمایش آثار پیشینش را و از سویی دیگر برای تو آن‌چنان دردسر و کاغذ‌بازی دست و پا می‌کنند که از خیر همین برنامه‌ی بزرگداشت دو ساعته، برای همیشه می‌گذری. درست همین جا همین اندک رابطه نیز قطع می‌شود و من، تو و آن هنرمند که جزئی از این «همه» هستیم، زیانش را هر یک به نوعی می‌بینیم.
من به ضعفی در انجمن اشاره کردم و تو به درستی بخشی از «ریشه‌ی این ضعف» را به من نشان دادی. اما باز من به تو می‌گویم مواظب باشیم، میوه‌ی درختی که ریشه‌اش را نشان دادی، نباشیم.

Thursday, July 14, 2005

من سوشی را می شناسم

من سوشی را می‌شناسم؛ نه در دنیای مجازی، که در دنیای حقیقی. همانجا که همه نفس می‌کشیم، راه می‌رویم، می‌خندیم، گریه می‌کنیم، دلجویی می‌کنیم، تهمت می‌زنیم، و ... حاضرم در هر دادگاهی شهادت بدهم که او یکی از پلیدترین، دوروترین و فاسدترین انسان‌های روی زمین است. بارها صدای ناله‌‌های کودکانش را به‌خاطر کتک‌ها و شکنجه‌های مادرشان، شنیده‌ام. بارها دیده‌ام که او با مردان غریبه در محل تردد می‌کند. بارها با چشمان خود دیده‌ام که او با حالتی خمار، در حال خرید مواد مخدر از مواد فروشان پارک سر خیابان است. بارها دیده‌ام که همسر سابقش، پشت در منزل او می‌خواست که تنها برای ده دقیقه کودکانش را ببیند و او با چه بی‌رحمی تمامی این خواسته‌ی پدر کودکان را بی‌پاسخ می‌گذاشت. از رذایل اخلاقی و بیماری‌های آشکار روانی وی هر چه بگویم، کم گفته‌ام... راستی، شنیده‌ام که او سایتی با نام "سوشی و پیشی‌هایش" هم برای خالی کردن عقده‌های خود و انتقام‌گیری از همسر سابقش و عوام‌فریبی (همان گوسفند فریبی) به‌راه انداخته است و در آن دروغ و حرف‌های خاله زنکی تحویل خوانندگان می‌دهد. این‌ها که می‌گویم نه فقط مشاهدات من تنها، که تمام اهل محل بر آن گواه دارند.
چند روز پیش از پنجره‌ی اتاق خود دیدم که همسر سابق وی به همراه یک مامور نیروی انتظامی به در منزل او آمد و با نشان دادن برگه‌ای و پس از کمی انتظار، کودکان را از سوشی تحویل گرفت و رفت. روز بعدش از همسایه‌ها شنیدم که پدر بچه‌ها از دادگاه اجازه گرفته است که بچه‌ها را برای چند ساعت در یک روز از هفته ببیند.
چند روزی است که می‌بینم از بچه‌ها خبری نیست و این‌طور که شنیده‌ام پدرشان آن‌ها را در راس ساعت مقرر نیاورده است. در این چند روز می‌بینم که چهره‌ی سوشی گرفته است. اما به درک. حقش بود این انسان گرگ‌نما. آن‌چنان سرتاسر وجودم خوشحال است که می‌بینم سوشی به چنین حقارتی افتاده است. سزای انسان‌هایی رذلی نظیر سوشی، همین است. باید با آن‌ها مثل خودشان برخورد کرد و از حرکات حیوانی خودشان برای مقابله با خودشان استفاده کرد. خوشحالم که قانون ما، راه را برای برخورد شخصی با چنین انسان‌های رذلی باز گذاشته است و می‌شود آن‌ها را چنین چزاند. خوشحالم، اصلا چه اشکالی دارد که گهگاه حق چنین موجوداتی که خودشان بارها و بارها حقی را ناحق کرده‌اند، پایمال شود؟

پ. ن: هرگونه شباهت اسمی در این روایت با شخصیت‌های مجازی و واقعی که شما می‌شناسید، کاملا تصادفی‌ست.

نگاه کن!

...

نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت به خاک می‌شکند
رخساره‌ئی که توفان‌اش
مسخ نیارست کرد.

چه فروتنانه بر آستانه‌ی تو به خاک می‌افتد
آن که در کمرگاه دریا
دست حلقه توانست کرد.

نگاه کن
چه بزرگ وارانه در پای نو سر نهاد
آن که مرگ‌اش میلاد پر هیاهای هزار شه‌زاده بود.

نگاه کن!


(احمد شاملو - ابراهیم در آتش - میلاد آن‌که عاشقانه بر خاک مُرد)؛

Thursday, July 07, 2005

تردید در آینده‌ی NGO ها

ویژه‌نامه‌ای به دستم رسید از نمایندگی سازمان ملی جوانان در استان تهران که ویِِِِژه‌ی اوقات فراغت تابستان 1384 بود و در آن سخنانی از نماینده‌ی سازمان ملی جوانان در استان تهران با عنوان "با اوقات فراغت جوانان سلیقه‌ای برخورد نکنیم" چاپ شده بود. در میان سخنان ایشان به نکته‌ای قابل توجه برخوردم:
« ... وی درباره‌ی مشکلات بودجه در سال جدید گفت: امسال محدودیت ما در مسائل ابلاغی بودجه بیشتر شده است و بسیاری از بودجه‌های سازمان ملی در سال 84 توسط مجلس شورای اسلامی به‌صورت تکلیفی درآمده است. به این جهت از کل اعتبارات ابلاغی، بخشی به برنامه‌ی 30211 تعلق دارد که کمک به گسترش فرهنگ و معارف قرآن در میان جوانان است و بخش دیگرش از محل برمانه 30303 کمک به تقویت تشکل های قرآنی خواهران است...».
قصد غر زدن و این‌که بگویم پس با این حساب تکلیف تشکل‌هایی که در زمینه‌ی محیط زیست، امور هنری، گردش‌گری و ... فعالیت می‌کنند چیست، را ندارم. با چنین طرحی این تشکل‌ها یا باید به ریا در طرح‌های خود روی بیاورند یا باید نگاه‌شان به آسمان باشد. هر چند این ایراد به خود این نهاد‌ها وارد است که یک تشکل غیردولتی نباید وابسته به بودجه‌ی دولتی باشد و از لحاظ مالی باید خود درآمد‌زایی باشد. اما این حرکت جوان بی‌حمایت دولت نیز بسیار شکننده است.
تشکل‌های غیردولتی قرار بود زیربنای جامعه‌ی مدنی ما باشند. آن حلقه‌ی مفقوده‌ای که در این انتخابات موجب گسست جریان اصلاحات و متن جامعه شد، می‌توانست همین تشکل‌های کوچک غیر دولتی (در ایران نیمه‌دولتی یا تمام دولتی) باشد. به هر حال این نکته را آبادگران ساکن مجلس به‌ خوبی فهمیده‌اند و این طرح نشانه‌ی تیر خلاصی‌ست که ظاهرا به این نهاد‌های مدنی شلیک شده است.